سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لحظه های کاغذی


ساعت 6:0 عصر دوشنبه 87/4/31

نهم شهریور

 

 

به طرف مسجد الحرام به راه می افتم. قلبم به تپشی بی وقفه افتاده است. ساعت 6 است و من درست روبه روی مسجدالحرام ایستاده ام. نور خیره کننده ای که می آید چشمم را می آزارد و رمق از پاهایم می گیرد. گویی دیگر توان حرکت ندارم. ناگهان اختیار حرکتم از دستم خارج می شود. پاهایم به تندی حرکت می کند. و من وارد می شوم. هنگامی که فکر می کنم در چند قدمی کعبه ایستاده ام و اگر کمی جلوتر بروم قبله ی عاشقان حق پیش رویم نمایان می شود؛عزمم راسخ تر شده ولی توانم کم تر! من توانایی قدم برداشتن در این مکان مقدس را ندارم. چشمانم بی اختیار خیره شده است به رد انگشتان پیامبران الهی پروردگار! چشمان من توانایی آن را ندارند که بتوانند کعبه ی پاک عاشقان مشتاق را نظاره کنند. ای پروردگار من! چشمان پر از اشکم عظمت خدایی الله و عشق بندگی بشر را در کعبه ای که جلال و شکوه آن فقط در دل مقربان به درگاهش سکنی گزیده است می یابند. حال، همه ی اعضا و جوارحم فریاد بندگی بر می آورند و دیوانه وار قدم در راه رسیدن به سنگ آسمانی بر می دارند.شاید مرهمی باشد برای زخم های روح ها، برای درمان قلب ها و برای تهذیب نفس ها. دریغا که حتی دست من شایسته ی رسیدن به ملتزم نیست تا سینه ام را به آن بچسبانم و فریاد برآورم: الهیالعفو!                                                                                       

 

 

 

 

 

 

 

در انبوه جمعیت و آتش سوزان خورشید، الله اکبرم را می گویم و خود را برای طواف به دور کعبه ی عاشقان مهیا می سازم. عده ای خود را به کعبه چسبانده و گریه می کنند عده ای فریاد بندگی بر آورده و پرانه وار پیرامون کعبه طواف می کنند. به حجر اسماعیل نزدیک می شوم. جمع کثیری از بندگان خدا زیر ناودان طلا در حال مناجات با معبودشان هستند. و گویی با تمام وجود خدا را حس می کنند. فریاد می زنم که یا الله! گناهانم را ببخش بنده ای گنه کارم ؛ بخشش های بسیارت رابه من عطا یا الهی ! ای معبود من ! عمره ام را قبول کن. به سویت آمده ام در درگاهت حاضر شده ام گرچه لیاقت آن را نداشتم. خدایا! مرا از تاریکیی که در اثر کثرت گناهانم در آن غوطه ورم بیرون کن و خدایا! عذاب دوزخ را از من دور کن که توان تحمل آن را ندارم. از شراره ی جهنم به تو پناه آورده ام. هنگامی که به بنایی که توسط حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع) ساخته شده می نگرم محو عظمت و جلال و شکوه آن می شوم که تا به خود می آیم می فهمم هفتمین پروازم به دور کعبه ی صالحان به پایان رسیده است.                                    

در پشت قدوم ابراهیم خلیل الله به نماز می ایستم. رو به کعبه ای که از هر وقتی به آن نزدیک تر هستم. پس از نماز فقط می توانم به کعبه خیره شوم. هم اکنون است که می فهمم که پروردگار مرا نظاره می کند. از خالق و صاحب خویش خجالت می کشم. و هنگامی که چشمان سیاهم به سمت مقام ابراهیم(ع) تغییر جهت می دهد لحظه ای به یاد هاجر می افتم که هم اکنون میان دو کوه صفا و مروه در جستجوی آبی است برای اسماعیل؛ ولی آبی نمی یابد. سریعا از جا بر می خیزم و به سمت صفا و مروه حرکت می کنم. اما در آنجا بسیارند هاجرانی که در جستجوی آب مغفرت در بین دو کوه سعی انجام می دهند تا با یافتن آب، آن را به اسماعیل قلبشان دهند که فریاد استغاثه اش بلند شده. هر کس که آبی به دست می آورد خوشحال و شادمان به سمت زمزم خویش می شتابد تا مرهمی برای قلب آلوده به گناهش باشد. مسیر هفتم را طی می کنم اما با شادی هاجر که با به دست آوردن زمزمی برای فرزندش فریاد شکر برآورده احساس خستگی نمی کنم. حال که سعیم به پایان رسید با زمزم استغفار خویش را سیراب می کنم و تقصیر را انجام می دهم و با شادی و آرامشی خاص برای طواف نساء دوباره خود را به کعبه می رسانم.  دوباره دربرابر عظمت خانه ی خدا نمی توانم کاری کنم. همه ی توانم را از دست داده ام. طواف نساء هم به پایان رسید برای دومین بار پشت مقام ابراهیم می ایستم و نمازم را نیز به جا می آورم و از احرام بیرون می آیم.و این ذره ای از حس رستگاری است.                                                                                      

 خدایا! همه ی رستگاری را به من عطا کن! امید دارم این عمره را از بنده ی گنه کارت که سراپایش آلوده است و از شرمندگی نمی تواند با تو سخن بگوید قبول کنی تا شاید مرهمی باشد برایم که کمی از غبار نشسته روی قلبم را با آن بزدایم. در هنگام عصر عزمم را جزم کردم و به سمت کعبه به راه افتادم  اما باید ناکام بازگردم. به من اجازه ی ورود به حیاط را نمی دهند و می گویند بعد از نماز... . الهی ! سخت است نشستن پشت حصاری و با حسرت خیره به خانه ات نگاه کردن. سخت است مورد ظلم واقع شدن آن هم در کنار خانه ات! سخت است بر من که بدون دست زدن به پرده ی خانه ات بازگردم و نمازم را در حالی بخوانم که به کعبه ات نزدیک ام و در حرمت هستم ولی خانه ات را نمی بینم. بازمی گردم ولی دل شکسته. با دلی پر از نفرت و کینه از آن ابلیسانی که شاید در نفس هر یک از این انسان های به ظاهر وارسته باشد از ان شیاطینی که از همان روز آغازین دست بیعت به به رسول خدا و پیشوایانش ندادند. پس از نماز مغرب و عشاء برای مدت کمی توانستم خود را به کعبه نزدیک کنم ولی هرگز شایسته ی آن نبودم که صورت خود را به دیار آن بچسبانم و خود را از گریه سیراب کنم. لحظه ای که با حسرت به کعبه نگاه می کردم و بسیاری را می دیدم که به دور خانه ی پروردگار طواف می کردند از ذهنم بیرون نمی رود و بغضی سنگین را در دلم می نشاند.                                                                                              


¤ نویسنده: محمدعیسی یوسفی

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
33
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
22136

:: درباره من ::

لحظه های کاغذی

محمدعیسی یوسفی
این وبلاگی است که سعی دارم در آن به مناسبت های مختلف مطالب گوناگونی را در همه ی زمینه ها به اطلاع دوستانم برسانم.

:: لینک به وبلاگ ::

لحظه های کاغذی

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

تابستان 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::